سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انســان ِ جــــ ـاری

حکایتی از من و شیطان

ســین.میــــم دیدگاه

استادم می گفت : زمانی می رسد ، سید مرتضی را می بینید که عصا بدست با محاسن سفید می آید کلاس حفظ قرآن . آخر مدتها بود که از 10 جزء ، محفوظاتم جلوتر نرفته بود . و هر بار به بهانه ای شانه خالی می کردم.

راستش حفظ کردن سخت نبود و نیست ، سختی وقتی است که بخواهی همه ی آنچه را که حفظ کرده ای مرور کنی و سعیت این باشد که به هیچ وجه به قرآن نگاه نکنی و تمام آن را از حفظ دوره کنی .

گاهی که بعضی از دوستان خُرده می گرفتند به کارم ، جوابشان را اینطور می دادم که امیرالمومنین(سلام الله علیه)فرمودند: قلیل یدوم خیر من کثیر مملول منه " کمی که مداوم باشد ، از زیادی که خسته کننده باشد بهتر است " البته این حرفها که از ذهنم خطور می کرد ، اگر چه حرفهای حسابی و درستی بود ولی خودش راهی بود از طرف شیطان.

مدتی که گذشت و وارد عرصه ی طلبگی شدم ، کمتر کلاس حفظ می رفتم . بعد از مدتی که کلاس رفتم ، استاد پرسید : حفظت را به کجا رساندی ؟ گفتم : استاد راستش ، درسهای طلبگی خیلی سنگین است و به همین خاطر پیشرفتی به اون صورت نداشتم ولی مرورم را داشته ام . استاد هم می گفت : اشکالی ندارد ، محفوظات گذشته ات را نگه دار (این هم بهانه ای دیگر برای فرار از زیر کار)

بعد از مدتی دیدم ، بعضی دوستان روزی 2 صفحه حفظ می کردند ولی گرفتار سردردهای عصبی شدند و حتی همان مقداری را که حفظ کرده بودند را هم کنار گذاشتند (باز بهانه ای درست شد که بله وقتی مثل لاک پشت حرکت کنی همیشه درمسیر هستی ولی اگر افراط کنی پرت می شوی بیرون)

این حرفها را زدم تا خبر از حکایتی بدهم که هر روز ، هر کداممان گرفتار آن هستیم اما غافلیم . یادم آمد از روزهایی که هنوز مزه ی طلبگی را نچشیده بودم ولی مذهبی بودم و مقید به نماز اول وقت . گاهی وقتها که می آمدند و برای نماز صبح ، صدایم می زدند ، نیرنگ های شیطان رنگ عوض می کرد ، در خواب و رویا ، شروع می کردم به نماز خواندن و از آنجا که حرف زدن در نماز ، نماز را باطل می کند ، جواب نمی دادم.

یاد ِحکایتی از شیخ مرتضای زاهد افتادم که از عرفای تهران بود و مرد عجیبی ، که رسیده بود به قرب حق . می گفتند : چند روزی حال و روزش خراب شد ، نمازهایش را با کم و زیاد تمام می کرد ، هر چه از او می پرسیدند : چه شده ؟ چرا اینطور شدی ؟ چیزی نمی گفت . تا اینکه ، یکی از دوستان نزدیکش ، با اصرار زیاد از او پرسید ، علت این پریشانی را . شیخ مرتضی زاهد در جواب گفت : حدیثی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مرا اینطور کرده است که فرموده اند : یا علی ! به تعداد راههایی که برای رسیدن به خدا می شناسی ، به همان اندازه شیطان ، راه برای انحراف سراغ دارد .


کلمات کلیدی: شیطان، یادداشتهای یک طلبه، حفظ قرآن، شیخ مرتضی زاهد

امام زمان(عج) و انقلاب اسلامی

ســین.میــــم دیدگاه

عظمت این انقلاب به نام امام زمان ارواحنا فداه گره خورده است . یعنی این انقلاب دقیقا با نظارت مستقیم خود امام زمان ارواحنا فداه به پیروزی رسید. این مسئله را می توان به خوبی در تاریخ انقلاب لمس کرد. بارها و بارها علمای نجف و ایران به امام خمینی (ره) اعتراض می کردند و می گفتند : حضرت آقا مردم را جلوی تانک ها و گلوله های شاه نفرست اما حضرت امام می فرمود : مگر نعوذ بالله حضرت بقیه الله خلاف واقع می فرمایند که شاه باید از ایران برود.

یکی از اصحاب و یاران امام نقل می کنند: شیخی بود پیرمرد و مازندرانی ، ایشان بی سبب به امام خوش بین نبود ، حتی به بعضی ها می گفت : به درس امام نروید . طبق معمول که امام ساعت ده و ربع به درس تشریف می بردند ، من با عجله می آمدم که همراه امام به درس بروم و امام تنها نباشند.

روزی دیدم این شیخ پیرمرد در بیرونی منزل امام را می بوسید و گریه می کرد . من با تعجب به ایشان نگاه کردم ، شیخ تا چشمش به من افتاد گفت :

«الحمدلله الذی هدانا لهذا و ماکنا لنهتدی لولا ان هدانا الله»؛ گفتم : مگر چه شده؟ گفت : درس می روید؟ آقا به درس می آیند؟ گفتم : بلی . گفت : من هم برای درس به مسجد می آیم . در همین حال در باز شد و امام به بیرون تشریف آوردند . من و او همراه آقا روانه ی مسجد شدیم ولی آن شیخ از خجالت از کوچه ی دیگری به مسجد آمد . من دم در مسجد نشسته بودم ،آقا که مشغول درس گفتن بودند آن شیخ آمد نزد من نشست و گفت : 

تو که می دانی من نسبت به آقا برای توهماتی بدبین بودم،ولی یک شب در خواب دیدم در حضور حضرت امیر(ع) هستم و عده ای صف کشیده و دور هم نشسته اند ، یکی یکی نگاه کردم دیدم هر کدام قیافه شان مطابق سنشان است ، دوازدهمی را گفتند حضرت مهدی ارواحنا له الفدا است ، از قیافه ایشان نور می بارید و خیلی زیبا و ملکوتی بودند و در آخر صف نشسته بودند.

بعد علمای گذشته یکی یکی از مقبره مقدس اردبیلی بیرون می آمدند. وقتی هر کدام از علما وارد می شدند این دوازده نفر به آنها احترام می کردند. ناگهان دیدم آقای خمینی از در وارد شدند و شما هم به دنبالشان هستید. آن آقای دوازدهمی تا چشمش به آقای خمینی افتاد بلند شد بعئ یازدهمی هم بلند شد ، یک مرتبه دیدم همه بلند شدند ، بعد همه نشستند ولی آقای دوازدهمی ایستاد و گفت:

روح الله! آقای خمینی عبایش را جمع کرد و گفت: بله.  آقا فرمود : بیا جلو . آقای خمینی تند تند رفت جلو. وقتی خدمت امام زمان(عج) رسید دیدم یک ربع ساعت گوش آقای خمینی نزدیک دهان امام زمان بود و اموری را متذکر می شدند و حضرت امام عرض می کرد : چشم ،فلان کار را انجام دادم ،یا انشالله انجام می دهم . درست ربع ساعت تندتند حضرت توی گوش آقا چیزهایی گفتند. وقتی مطالب تمام شد آقای خمینی مقداری فاصله گرفت و حضرت رفتند که بنشینند.آقای خمینی دستی تکان داد و آن یازده نفر تعظیمی کردند و آقای خمینی عقب عقب برگشت و به حرم نرفت . من گفتم چرا آقای خمینی به حرم نرفت ؟ گفتند: حضرت امیر اینجا نشسته  کجا برود.

قضایایی از این قبیل نشان دهنده ی این است که این انقلاب از اول تحت نظارت حضرت بقیه الله (عج) بوده و تا آخر این چنین خواهد ماند انشالله


کلمات کلیدی:

آخرین قول یک شهید!

فاطمه خانم دیدگاه

بخونید و ببینید آیا قول های ما هم قوله یا حرف خالیه برا دلخوشی دل دیگران...؟؟؟

همسر شهید مهدی هنری درباهره آخرین دیدار خود با ایشان می گوید:
گفتم: ببین آقا مهدی! هنوز زخم گلوله ای که به کتفت خورده خوب نشده، تو را به خدا دیگه نرو.
گفت:نه،من بایدبرم
از در دیگری وارد شدم و گفتم: من که راضی نیستم. دخترمان تازه پنج ماهشه
 
شما تکلیف رو ادا کردی ، حالا دیگه نوبت دیگرانه.
اشکم هم چاشنی این ماجرا شد و دل مهدی شکست: گریه نکن خانم . ببین! مگه امروز شش مهر نیست؟
گفتم : چرا.
گفت: فقط یه مهلت یک ماهه به من بده . قول می دم شش آبان بیام اینجا و دیگه جبهه نرم.
قولش ، قول بود. حرفش دو تا نمی شد. این دفعه هم به قولش وفا کرد.
شش آبان 62 پیکرسردار شهید مهدی هنری روی دست مردم تشییع شد


کلمات کلیدی: شهدا

تولد شهادت مبارک...

فاطمه خانم دیدگاه

بسم الرب الشهدا

پنجم اردیبهشت 1366... برای محمدرضا تورجی زاده همان روزی بود که قولش را از امام رضا ، در آخرین سفرش به مشهد مقدس، گرفته بود. زمانی که دنیا با همه ی بزرگیش بر او تنگ شده بود و همه ی نوایش ناله بود در فراق دوستان شهیدش...

آری !همان آقا محمدرضا، فرمانده ی مهربان و محبوب گردان یا زهرا را می گویم، همان مداح دلسوخته ی اهل بیت، همان عاشق حضرت زهرا، همانی که  نماز شب هایش جلوه های زیبای بندگی را به نمایش می گذارد. همان جوانی که.....روزی در جواب پرسش خواهرش : آخر محمدرضا تو چه گناهی مرتکب شدی که این طور شب ها ناله می زنی، پاسخ داد : بابت این همه نعمت هایی که خدا به ما ارزانی کرده و ما نمی توانیم شکرش را به جای آوریم....میگویم عجب محمدرضا از کدام نعمت دم می زنی؟ صدای دل نشین و ملکوتی ات را می گویی؟ تو که با تمام و جود و اخلاص آن را در راه خدا خرج کردی...تو که نوای یا زهرایت در جبهه ها گره گشایی می کرد....راستی محمدرضا به خانم حضرت زهرا چه عرضه کردی که مثل خانم از ناحیه ی پهلو و بازو جراحت دیدی و شهید شدی؟...با امام زمانت چطور معامله کردی که این همه تاثیر گذاری؟....به تو از کجا وحی شد که یک ماه دیگر تو را به گلستان شهدا دفن خواهند کرد که مزاری کنار رفیق عزیزت سید رحمان هاشمی برای خود نگاهداشتی؟....تو چطور زیستی که صدایت بعد از شهادت دست هدایت گری شد برای آن هایی که خود روایت می کنند که تو دست گیرشان شدی؟....راستی محمد جان تو برای خدا چه کردی که مزارت میعادگاه جوانان نسل سومی شده که نه امامی دیده اند، نه جنگی و نه جبهه ای...اما هر وقت کاسه ی صبرشان از جور زمانه و خواهش های نفسانی لبریز می شود،  تو سنگ صبور دل تنگی هایشان می شوی....به راستی تو با مهدی فاطمه چه سر مگویی داری که حتی با دیدن چهره ی نورانی ات ... آنها که تو را اصلا نمی شناسند دل بسته ات می شوند....


شادی روح محمدرضا و مادرشان بی بی دوعالم فاطمه الزهرا(س)صلوات


کلمات کلیدی: شهدا

تبسم رسول خدا(ص)

ســین.میــــم دیدگاه

روزی پیامبر اکرم (ص)به طرف آسمان نگاه می کرد ، تبسمی نمود ، شخصی به حضرت گفت : یا رسول الله ما دیدیم به سوی آسمان نگاه کردی و لبخندی بر لبانت نقش بست، علت آن چه بود؟
رسول خدا فرمود: آری !به آسمان نگاه می کردم ، دیدم دو فرشته به زمین می آمدند تا پاداش عبادت شبانه روزی بنده ی با ایمانی را که هر روز در محل عبادت و نماز مشغول می شد ، بنویسند 
ولی او را در محل نماز خود نیافتند . او در بستر بیماری افتاده بود.
فرشتگان به سوی آسمان بالا رفتند و به خداوند متعال عرض کردند: ما طبق معمول برای نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ایمان به محل نماز او رفتیم . ولی او را در محل نمازش نیافتیم ، زیرا در بستر بیمار آرمیده بود .
خداوند به فرشتگان فرمود : تا او در بستر بیماری است ،پاداشی را که هر روز برای او هنگامی که در محل نماز و عبادتش بود، می نوشتید ، بنویسید ، برمن است که پاداش اعمال نیک او را تا آن هنگام که در بستر بیماری است ، برایش در نظر بگیرم  



کلمات کلیدی: داستان، پیامبر

   1   2      >
?بازدید امروز: (7) ، بازدید دیروز: (9) ، کل بازدیدها: (693942)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ