سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انســان ِ جــــ ـاری

فضل الهی یا عدل الهی ؟

ســین.میــــم دیدگاه

همیشه در رکوع نمازهایش بعد از ذکر رکوع ، می خواند " عاملنا بفضلک ولا تعاملنا بعدلک" و این سوال بود برایم که اگر انسان خوب باشد ، بدون "فضل الهی " هم بهشتی می شود چه نیازی به فضل الهی است ؟

و شاید به خیال خام من ، هر کسی می تواند طوری عمل کند که با " عدل الهی " هم بهشتی شود . به همین حال بودم تا وقتی که رسیدم به روایتی عجیب از امام صادق (علیه السلام) که فرمودند:

عابدی در زمان های قدیم ، خداوند را در میان غاری عبادت می کرد، در کنار غار درخت اناری بود . عابد از آن انار تغذیه می کرد و برای زمستان خود نیز ذخیره می کرد .

او به همین وضع سال های درازی خدا را پرستش کرد . حضرت صادق(علیه السلام) فرمود : روز قیامت که می شود خداوند همین عابد را برای رسیدگی به حسابش می آورد ، آن گاه می فرماید : به فضل و کرمم او را داخل بهشت کنید.

عابد عرض می کند : خداوندا ! من مدت مدیدی تو را عبادت کرده ام ، می خواهم به پاس عبادتم مرا داخل بهشت فرمایی ، خطاب می رسد ، ای ملائکه ! بنده ی ما تقاضای عدل کرده است عبادات او را با نعمت هایی که در دنیا به او عنایت کرده ام بسنجید .

آن گاه اعمال او را در یک کفه ی میزان قرار می دهند و یک دانه انار را در کفه ی دیگر ، طرف انار سنگین تر از عبادات او می شود . عابد متحیر می ماند ، عرض می کند : پروردگارا ! از تو تقاضای فضل دارم ، آن گاه خداوند به فضل خود او را داخل بهشت می کند.

وقتی به این روایت برخوردم با خودم گفتم : هر چه کرده ام برای رسیدن به بهشت بوده و هر چه می کنم همان . اگر عبادتی داشتم همه برای رسیدن به بهشت بوده و هیچکدام برای رضای او نبوده است . اگر قرار باشد ، اعمال مرا با عدل خودش حسابرسی کند ...


کلمات کلیدی: فضل الهی، عدل الهی، معامله الهی

ما کجا و این حرفها؟

ســین.میــــم دیدگاه

با اینکه مجتهد بود و اهل فقه و اصول و طلبه های زیادی توی درس خارجش شرکت می کردند اما از القاب و حرف های الکی خوشش نمی اومد . یک روز طلبه ها جمع شدند و کتابی از ایشون چاپ کردند و روش نوشتند " آیت الله شیخ علی صفائی حائری " ناراحت شد و با ناراحتی گفت : این رو برای چی نوشتید ؟ 

گفتند : آقا شما که هم درس خارج دارید هم به درجه ی اجتهاد رسیدید ، چه اشکالی داره اضافه بشه به اسمتون . گفت : گاهی اوقات ، یک لیوان ، آنقدر پر می شود که کافی است یک قطره روی آن بنشیند و لب ریز شود و بریزد . شما که از دل طرف مقابلتان خبر ندارید شاید این حرفها و لقب ها کار ِهمان یک قطره را بکند و او را عاقبت به سوء کند.

اینکه همیشه توقع داشته باشیم بهترین القاب را به ما نسبت بدهند ، کار درستی نیست و یقینا یکی از راه های انحرافی شیطان است . طلبه ای که دلش به " حجت الاسلام " و  گاهی پسوندش " والمسلمین" دل خوش کند ، از ادامه ی راه باز می ماند .

کم نبودند و نیستند کسانی که اگر حجت الاسلام یا آیت الله خطابشان نکنی ، به گوشه ی عبایشان بر می خورد و شاید قهر هم بکنند و با عصبانیت بگویند : آقا من آیت الله هستم چرا شأن مرا در حد حجت الاسلام نشان دادی ؟

انگار کم کم و واقعا رسیده ایم به اینکه لقب های حجت الاسلام و آیت الله از درجه های حوزوی است و گاهی بعضی از عوام می پرسند : حاج آقا ! درجه ی شما چیه ؟ حجت الاسلام ، ثقت الاسلام و...

خوش به سعادت کسی که با این القاب ، نفس خودش را بالا نبرد و گمان نکند به جایی رسیده است و در نهان نفسش را سرزنش کند که این راهی است به سوی سعادت آدمی 

البته این فرار کردن از القاب و تمجیدهای مردم ، تنها مختص به طلبه ها نیست که در همه ی مردم ، بگونه ای جریان دارد . حواسمان را جمع کنیم و بدانیم که اگر از تمجید کردن خوشمان آمد و یا احساس غرور به ما دست دهد ، یعنی هنوز ، آنقدر بر نفس خود ، غلبه پیدا نکرده ایم و اگر در صدد اصلاح آن بر نیاییم یقینا زمین خواهیم خورد


کلمات کلیدی: القاب و تمجیدها، طلبگی، آداب طلبگی، درجه بندی طلبگی

طلبگی،شیرین است هرچند...

ســین.میــــم دیدگاه

می گفت :
گاهی حس می کنم خدا چقدر مرا دوست دارد که در این وادی مرا راه داد . چقدر شیرین است لحظه هایی که " خدا " را داری و دلت گرم است به خودِ خودش . وقتی دلت گرم به خدا باشد ، غصه ای دلت را نمی لرزاند که دلت روشن است به خودش.

در سخت ترین شرایط طلبگی،می فهمم خدا چقدر مرا دوست داشت که نگذاشت پایم به جای دیگری باز شود . نگذاشت با "مادیات" اُنس بگیرم و مشغول شوم.

می گفت :

شیرینی زندگی طلبگی را وقتی می فهمی که دستت خالی ِ خالی باشد ؛ حتی 400 تومان هم نداشته باشی تا برای خانواده ات نان تهیه کنی .

می گفت :

شیرینی زندگی طلبگی را وقتی حس می کنی که دستت خالی ِ خالی باشد و هنوز 135 هزارتومان اجاره ی خانه را نداده باشی  .

شیرینی زندگی طلبگی را وقتی حس می کنی که خانواده ات اصرار می کنند این هفته ،شب جمعه ، پیششان بروی اما غافل از اینکه تو پول ِنان شبت را هم نداری .

می گفت :

این ها همه شیرین اند و حتی میلیارد ها تومان پول ، نمی توانند این شیرینی را به کامت بیندازند . نداشتن پولِ نان خشک و اجاره ی خانه، شیرین است از این جهت که حس می کنی و می بینی ، کسی از بالا نگاهت می کند و می دانی رهایت نکرده است...

و عهد نوشت :

سه و نیم بعد از ظهر رسیدم خانه. همسرم آماده رفتن به کلاسش بود. بچه ها را تحویل گرفتم.

همسرم پرسید: «پول می دی؟ برای کرایه.»

عرض کردم: «از جیبم بردار.»

بعد از چند لحظه گفت: «چیزی نیست!»

تازه یادم افتاد صبح با چهارصد تومنِ ته جیبم نان خریده بودم.

سه و چهل دقیقه شد. پنج دقیقه به کلاسش مانده بود.

همه جا را گشتیم. سیصد تومن پیدا کردیم؛ به اندازه یک راه.

*

- تا اون موقع، همیشه به امید پول توی جیبم بودم و راحت تاکسی می گرفتم. اما آن روز خدا خدا می کردم آشنایی، کسی پیدا بشه با او برم.

اما خدا قبل از من کارش را شروع کرده بود.

سر خیابان، خانمی سوارم کرد و تا نیمه راه برد.

توی مسیر، پسرک کهنه پوشی را دیدم که پاکت میوه به دست، منتظر ماشین است.

با خودم گفتم: کاش او را هم سوار می کرد!

اما این کار را نکرد.

شاید ندیده بودش.

از ماشین پیاده شدم تا ببینم ادامه مسیر را چه کنم.

پیرمرد و پیرزن متمکنی که شاید نیم ساعت پیش از خانه راه افتاده بودند، سوارم کردند.

مانده بودم که خدا چگونه قضایا را با هم جفت و جور می کند.

صدای پیرمرد رشته افکارم را پاره کرد: «عارف! چند سالته؟ چی کار می کنی؟»

عارف همان پسرک کهنه پوشی بود که حالا روی صندلی جلو نشسته بود.

خدا او را هم فراموش نکرده بود؛ هر چند ماشینهای دیگر شاید اصلا ندیده بودندش.

عارف جواب داد:‌ «هشت سال. توی میوه فروشی کار می کنم.»

پاکت میوه های لهیده را برای مادر مریضش می بُرد.

پیرمرد دوباره پرسید: «درس هم می خوانی؟»

دوباره جواب داد: «نه. باید کار کنم.»

خدا برای این مشکل هم فکری کرده بود.

پیرمرد به همسرش گفت: «آدرس و شماره تلفنش رو بگیر تا ایشالا فردا بریم تحقیق و آقا عارف رو راهی مدرسه کنیم.»

*

آن روز همسرم به کلاس رسیده بود، چون خدا فراموشش نکرده بود.

عارف هم به خانه رسید، و هم به درس و مدرسه؛ چون خدا فراموشش نکرده بود.

خدا هیچوقت ما را فراموش نمی کند. هر چقدر هم که سرش شلوغ باشد!

خودش می گوید: وقتی داری با من حرف می زنی، طوری گوش می کنم که انگار بنده ای جز تو ندارم. تو هم مثل کسی باش که انگار -فقط انگار- خدایی جز من نداری!



کلمات کلیدی: خاطرات طلبگی، شیرینی طلبگی، سختی های طلبگی، داستان های طلبگی، توکل بخدا، لذت طلبگی، دانستنیهای طلبگی

تواضعی از شیخ ما

ســین.میــــم دیدگاه

نقل قولی از استاد صفایی:

در یکی از خیابان های تهران قدم میزد

متوجه شد یه موتوری با دو سوار از پشت سر بسمتش در حرکته

سریع رفت توی عابر پیاده

موتوری وقتی دید به هدفش که برداشتن عمامه بود نرسید فحش رکیکی به عمامه داد

آقای صفایی بدون اینکه جوابی بده ، عمامه رو از سرش برداشت و نگاهی انداخت و گفت :

کثیف نشد !

دو موتور سوار وقتی این برخورد رو دیدن اومدن سمت آقای صفایی و شروع کردن به معذرت خواهی

و این شد که با یک برخورد مؤدبانه ی شیخ ما ، دو تا لات خیابانی شدن آدمای مومن و با خدا

یکی رفت جبهه و شهید شد و یکی رفت طلبه شد


+الا یا ایها الطلاب اسمعوا ، افهموا هذا القول :)

+با زندگی استاد علی صفائی حائری حتما آشنا بشید (توی اینترنت سرچ بزنید )

 


کلمات کلیدی: شیخ علی صفائی حائری، عین صاد، تواضع یک طلبه، آداب طلبگی، اخلاق طلبگی

تلنگرهای زندگی!

ســین.میــــم دیدگاه

گاهی وقتا ، بعضی اتفاقات بدجور آدم رو بیدار می کنه

هر کسی توی زندگیش بگرده از این اتفاقات زیاد می بینه

بعنوان نمونه ؛ وقتی به این فکر می کنم که اگه اون اتفاق می افتاد من الان نبودم

اتفاقی که به اندازه ی چند سانت با من فاصله داشت

اونقدر نزدیک که همین الان موهای تنم سیخ میشه وقتی بهش فکر می کنم

دقیقا نمی دونم کی بود ، اما شاید توی همین دو سه سال یا چهار پنج سال پیش بود

توی یکی از استخرهای تهران ، خواستم یه حرکت بقول این استخری ها پُشتک بزنم

پُشتک رو که زدم ، دیدم سوت ناجی بلند شد که آقا پُشتک نزن

یکی از دوستام گفت : خدا بهت رحم کرد ، دقیقا چند سانت با لبه ی استخر فاصله داشتی

یعنی دقیقا چند سانت مونده بود روحت لباس تنت رو ول کنه و بره

هنوز که به اون روز فکر می کنم می گم : چقدر خدا بهم لطف کرد و هنوز زنده ام

واقعا چرا ما انسانها اینقدر زود الطاف و عنایات الهی رو فراموش می کنیم ؟

چرا با این اتفاقات که خدا جلوی پای ما میذاره تا تلنگری باشه برای ما ، چرا بیدار نمی شیم؟

+ باید ترسید از اینکه با این تلنگرها از خواب غفلت بیدار نشیم

+خدا عاقبت ما رو ختم بخیر کنه


کلمات کلیدی: تلنگر خدا، چراغ سبز خدا، راهنمای خدا، خدا، تلنگر در زندگی، غفلت، خواب غفلت

   1   2   3   4   5   >>   >
?بازدید امروز: (29) ، بازدید دیروز: (9) ، کل بازدیدها: (693964)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ